در این خصوص چند نکته حائز اهمیت است:

اولاً: مصلحت، خود نوعی حق فردی و یا اجتماعی است و در تعارض با حق نیست که بحث تقدم و یا تأخر پیش آید. باید بدانیم در حقیقت،«حق» همان «مصلحت» است و «مصلحت» نیز همان «حق» است. 

ثانیاً: این ارتباط و همراهی امری بدیهی است. چگونه حقی قابل تصور است که ممکن است به مصلحت فرد و جامعه نباشد و یا چه امری هست که به مصلحت فرد و جامعه باشد درحالیکه حق نباشد؟ پس، در واقع، این تفکیک، معنا و مفهوم مبنایی ندارد. البته، اگر حق اولیه‌ای وجود داشته باشد و مصلحت، صرف نظر از آن حق باشد، این مصلحت، حق ثانویه‌ای را ایجاد می‌کند که بر حق اولیه مقدم است. نه اینکه نافی حق اولیه باشد. به بیان دیگر، هم حق دارای مصلحت است و هم هر مصلحتی نوعی حق است، امّا باید دید مصلحت کدام بیشتر است تا آن‌را مقدم نمود. به عنوان نمونه باید گفت: راست گفتن حق است، امّا اگر زمانی این راست گفتن موجب گرفتن جان مظلومی شود، مصلحت اقتضا می‌کند که راست گفته نشود که رعایت این مصلحت، خود نوعی از حق است. در این‌جا باید دید مصلحت کدام بیشتر است و همان مراعات شود. روشن است که در این مثال مصلحت حفظ جان یک نفر، بر مصلحت راست گفتن مقدم است.

ثالثاً: عمل به مصلحت یعنی همان عمل صالح. چقدر در قرآن کریم به «عمل صالح» تأکید شده است و چقدر از مقام و جایگاه «صالحین» تعریف شده، چرا که تکامل انسان و جامعه مرهون «ایمان و عمل صالح» است. وظیفه مؤمن پس از ایمان به خداوند متعال و اصول اعتقادی‌اش، عمل به مصلحت است، لذا همیشه ایمان و عمل صالح مثل روح و بدن برای انسان زنده، در کنار یک دیگر بیان شده‌اند.

آفرینش نظام هستی، خلقت جهان و انسان، نزول کتب، ارسال رسل، تشریع دین و صدور دستورات هدایت بخش هم حق بوده و هم مصلحت الهی چنین اقتضاء می کرده، همچنین رفتار و عملکرد پیامبران الهی و ائمه معصومین (ع) هم بر اساس حق بوده و هم باقتضای مصلحت، فلذا تعارضی بین ایندو نیست بلکه بسته به شرایط و اقتضاءات خاص زمانی و مکانی همپوشانی دارند.



چنانکه می بینیم اگر پیامبر اکرم (ص) در شرایطی هجرت نمودند، یا صلح حدیبیه را پذیرفتند، یا مکه را بدون هیچ جنگی فتح کردند، و اگر خانه ابوسفیان کافر و ظالم را خانه امن اعلام کردند، همه و همه بر اساس حق و مصلحت بود.

و نیز اگر می بینیم حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام در رکاب پیامبر اکرم (ص) چنان شجاعت و رشادتی داشتند و در شرایطی شمشیر غلاف کرده و حتی مقابل ظلم به خویش و همسرشان و غصب حق ولایت 25 سال سکوت اختیار نمودند و حتی به رغم آن که حاکمیت خلفا را بر حق نمی دانستند برای رتق و فتق بهتر امور جامعه اسلامی و مسلمین به آنها مشورت می دادند، و اگر می بینیم در جنگ‌های "صفین، جمل و نهروان" دوباره آن شمشیر را بیرون کشیدند، همه عین حق و عین مصلحت اسلام و مسلمین بود. و سایر معصومین (ع) نیز همین‌طور.

در پایان لازم بذکر است: آن مصلحتی که مذموم و ناپسند است، رفتارهای فرصت‌طلیانه با سمت و سوی منافع شخصی و نفسانی است که به دروغ نامش را «مصلحت» گذاشته‌اند. چرا که نه به مصلحت شخص است و نه به مصلحت جامعه؛ نه این که اصل «مصلحت اندیشی»، «مصلحت بینی» و «عمل به مصلحت» بد و مذموم باشد، بلکه ایجاب عقل، ایمان و شعور این است که انسان، مصلحت را بر اساس مبانی "عقل و شرع" درست تشخیص داده و بر همان اساس به مصلحت عمل نماید. این رویکرد عین حق است و اختلافی بین آن دو نیست.